وقتی خشم می‌خندد؛ نگاهی به فیلم جوکر

تاریخ نشر:

خیابان‌های کثیف. گروه‌های ولگرد، جوانان و مردم بیکار در سراسر شهر پرسه می‌زنند.
گویا همه‌ی مردم شهر روی صحنه‌ی تیاتر، نقش بازی میکنند. این فیلم، هیچ روزنه‌ی امیدی به روی مخاطب باز نمی‌کند. این فیلم، پر است از آدم‌های منزوی و مریض که به هیچ دار و دسته‌ای پیوند ندارد. سراسر شهر، عرصه‌ای برای جنایت و اغتشاش شده است.
اتفاقات فیلم در «گاتهام سیتی» که نسخه‌ی خیالی شهر نیویورک است، اتفاق می‌افتد. گاتهام شهری تاریک، فاسد، آلوده و مبتلا به فقر است. ظاهر شهر حکایت از رکود و بیکاری دارد. شهر، کثیف و ملتهب است و هر لحظه بیم ناآرامی و آشوب وجود دارد.
وقتی اوضاع نابسامان است، مردم منتظر تولد یک رهبر است. منتظر کسی‌ که اوضاع را رست و راست می‌کند.
به قول گالیله «بدا به حال مردمی که به قهرمان نیاز دارند.» وقتی وضعیت وخیم و کاسه‌ی صبر مردم لبریز است، جامعه خودبه‌خودی نیاز به قهرمان پیدا می‌کند. قهرمان می‌تواند هیتلر باشد، گاندی باشد و یا هم هر کس دیگر. قهرمان داستان ما اما، جوکر است. جوکر نماد مبارزه است. مبارزه علیه همه و شورش برای هیچ. تلاش کور و هیاهوی بسیار برای نابودی. جوکر دغدغه‌ی ساختن ندارد. او دنبال پاک کردن صورت مساله است.

جوکر(joker) محصول سال ۲۰۱۹ میلادی با نویسندگی و کارگردانی تاد فلیپس است و در همین سال نمایش عمومی درآمد. واکین فینیکس در این فیلم در نقش آرتور بازی کرده که بعدتر لقب جوکر را به‌خود می‌گیرد. رابرت دنیرو بازیگر بزرگ سنیما در نقش موری فرانکلین ظاهر شده است.
فیلم با تحسین منتقدان روبه‌رو شد و نام خود را در فهرست پرفروش‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما ثبت کرد. بیش از یک میلیارد فروش کرد و در یازده رشته نامزد جایزه اسکار شد. جوکر بسیار حرف و حاشیه ایجاد کرد و به بحث‌های زیادی دامن زد. پیش از نمایش، این فیلم مورد توجه زیاد علاقه‌مندان سینما قرارگرفت. در ادامه‌ی مطلب، خط داستانی فیلم بیان می‌شود و بعد تحلیل‌های از فیلم ارایه می‌شود.

آرتور در لباس دلقک در حال چرخاندن تابلوی تبلیغاتی در پیاده‌رو است که با مردم‌آزاری چند نوجوان روبه‌رو می‌شود. دسته‌ی نوجوان ابزار کار او را که تابلوی تبلیغاتی است می‌ربایند و فرار می‌کنند. او به تعقیب آن‌ها می‌پردازد.

در این گیرودار، باخشونت تمام، مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرد و ابزار کارش را از دست می‌دهد. این در حالی‌ست که او تازه از بیمارستان روانی مرخص شده است. او مریض روانی است. نمی‌تواند خنده‌هایش را کنترول کند. خنده‌های او از یک طرف دل‌سوزی مخاطب را بر می‌انگیزاند و از طرف دیگر شیطنت‌آمیز جلوه می‌کند. او هذیان می‌گوید. دچار توهم است. گفتارپریشی و رفتار نامنظم او با دیگران بسیار مشهود است. همین مریضی، او را در همه‌جا از دیگران متمایز می‌کند. می‌شود او را آدم منزوی و فرو رفته در خود توصیف کرد، در کنار اینها، با کمی گوژی در شانه‌ی چپ که باعث حرکات ناموزون در او می‌شود.
ارتور با داکتر روانی‌اش دیده می‌شود. داکتری که خانم سیاه پوست است، در دفتر تلنبار شده از کتاب و دیگر خرت‌و‌پرت‌ها نشسته است. خانم با حالت موقرانه و کمی حس دل‌سوزی به آرتور می‌گوید که بیمه عمومی قطع شده است. دولت مجبور است به دلیل کمبود بودجه، پروسه درمان رایگان را قطع کند. او به آرتور با سردی و بی‌تفاوتی می‌فهماند که از دست او کاری ساخته نیست.
آرتور بعد از این مصرف دواهایش را قطع کرده است و کتابچه در دست دارد که جمله «Arthur: I just wish my death makes more cents than my life! امیدوارم با مرگم پول بیشتری به‌دست آورم تا زندگی‌ام» در آن دیده می‌شود. او که از داشتن پدر محروم است، همراه با مادر مریض‌اش که همیشه در بستر است، زندگی می‌کند. بزرگ‌شدن با مادر مریض در نبود پدر آن‌هم به اضافه اختلالات روانی بار سنگینی را بر دوش او گذاشته است. او که به‌دنبال جلب محبت و توجه دیگران است، به هرکی که رو می‌کند مورد بی‌مهری قرار می‌گیرد. از همین لحظه ریتم کل فیلم، وقوع فاجعه را نشان می‌دهد و تراژدی از همین‌جا آغاز می‌شود. او که با صورت گریم کرده از سر کار بر می‌گردد، در مترو متوجه آزار یک دختر جوان توسط سه جوان پول‌دار و یقه‌سفید وال‌استریتی می‌شود. او مثل همیشه خنده هیستریک را سر می‌کشد و این باعث کتک خوردنش می‌شود.
دختر فرار می‌کند و درگیری میان آرتور و سه جوان پول‌دار شدت می‌گیرد. آرتور به دفاع از خودش هفت تیرش را می‌کَشد و هر سه را به‌قتل می‌رساند. این حادثه به مثابه تولد دوباره آرتور است. همین‌جاست که آرتور تبدیل به جوکر می‌شود. در اینجا دگردیسی صورت می‌گیرد و جوجه‌ای از تخم متولد می‌شود. او اکنون در حال رقص سرمستانه و آکنده از شادی و پیروزی است. حس فرماندهی را دارد که بعد از فتح بزرگ در میانه نبرد خودش را به دست احساسات شادمانه رها می‌کند.

پولیس به‌تعقیب جوکر می‌افتد. آشوب و بلوا آغاز می‌شود. تصویر جوکر به‌عنوان عیار قهرمان روی جلد روزنامه‌ها می‌افتد و همه به تاسی از جوکر نقاب دلقک‌ها را به‌صورت می‌کنند. تابلوهای «پول دارها را بکشید» و « مقاومت کنید» در دست معترضان دیده می‌شود. در اینجا چند خط داستان موازی پیش می‌رود. او تازه به اصالت خود پی می‌برد. سالها پیش از تولد آرتور مادرش برای توماس وین به‌عنوان خدمه کار می‌کرده است. مادرش با توماس وین رابطه پنهانی داشته است و حاصل این رابطه آرتور بوده است. توماس وین برای حفظ حیثیت و آبروی خود، مادر آرتور را بیرون می‌اندازد و این راز سال‌ها مخفی می‌ماند تا اینکه جوکر از مادر خود می‌شنود. آرتور به دیدن وین می‌رود و پدرش به او می‌گوید که مادرش بیمار روانی است و زمانی که برایش کار می‌کرده آرتور را به فرزندخواندگی گرفته است.
او برای اثبات ادعایش می‌گوید که مادرش در تیمارستان آرکهام بستری شده بود. آرتور موفق می‌شود پرونده‌ی مادرش را از بیمارستان روانی آرکهام بدزدد. در نتیجه، با رازهایی روبه‌رو می‌شود که مسیر زندگی‌اش را تغییر می‌دهد. او نخست مادرش را به قتل می‌رساند و پس از آن دوستش رندال را با سلاحی که خودش داده بود، می‌کشد. ارتور علاقه‌مند کمدین معروف موری فرانکلین است و دوست دارد مانند او استنداپ کمدی معروف شود. این خیال در جایی تبدیل به نفرت از فرانکلین می‌شود. او کنار بستر مادرش در شفاخانه است که خودش را در حال اجرا در برنامه موری فرانکلین می‌بیند. این در حالیست که فرانکلین او را به سوژه برنامه‌اش تبدیل می‌کند. آرتور را تحقیر می‌کند. در یک اتفاق جالب، موری فرانکلین از آرتور در برنامه‌اش دعوت می‌کند تا بیشتر او را تمسخر کند و به شهرت خود بیافزاید.

در این برنامه موری آرتور را جوکر ( دلقک) می‌نامد. از این به‌بعد، او دیگر آرتور نیست بلکه جوکر است. جوکر در این برنامه حاضر می‌شود و به قتل سه جوان در مترو اعتراف می‌کند. جوکر که قبلا نقشه قتل موری فرانکلین را کشیده بود در برنامه زنده با تپانچه‌ی خود موری را می‌کشد. جوکر توسط پولیس دستگیر می‌شود و سپس با شورش مردم آزاد می‌شود. توماس وین توسط معترضین کشته می‌شود و جوکر زندانی می‌شود. در زندان داکتر روانی به دیدن جوکر می‌آید و توسط جوکر به قتل می‌رسد. به این ترتیب، داکتر به‌عنوان آخرین قربانی جوکر تبدیل می‌شود.
تا اینجا، تمامی اتفاقات اصلی داستان ذکر شد. در جستار پیش‌رو، تحلیل مختصری از فیلم ارایه می‌شود. پیش از تحلیل فیلم، بهتر است خودتان را جای جوکر بگذارید. جوکر اینگونه است: مشکل حاد روانی دارد. دردکشیده است. محروم از داشتن پدر و با مادر مریض و همیشه در بستر زندگی می‌کند. شکست‌خورده و طرد شده است. می‌خواهد کمدین مشهور شود؛ اما کمدی‌های جوکر به‌جای خنده، ترحم مردم را نسبت به‌حال او بر می‌انگیزد. مردم به‌جای تشویق و خنده به کمدی‌های او، به‌حال او تأسف می‌خورد. اینها قطعه‌های یک پازل است که با چیدن آن جوکر ساخته می‌شود. می‌دانید همذات‌پنداری با او دیوانه‌کننده است. مگر یک آدم چقدر ظرفیت برای بدشانس بودن دارد.

کارگردان بدون اینکه در بدبخت جلوه دادن جوکر اغراق کند، ما را در مغز تراژیدی زندگی او نزدیک می‌کند. این از آن تراژیدی‌های زرد و مضحک نیست که طرف از بحران میان سالی رنج می‌برد و بعد همسرش را طلاق می‌دهد تا با دوست‌دختر جدید خود ازدواج کند. آدم‌هایی که بعد از یک عمر عیش و نشاط در پنجاه‌سالگی ترک شغل می‌کنند و بعد عضو انجمن دوست‌داران حیوانات می‌شوند و یا هم سفری به هند و افریقا می‌کنند تا به زعم خودشان معنای زندگی را کشف کنند. امریکایی چشم‌آبی با کُت و کفش براق و اتو کشیده در حالی‌که کیفی در دست دارد و در خیابان‌های نیویورک قدم می‌زند؛ این تصویر معمول از مردان امریکاست که هالییود به ما نشان می‌دهد.
در جوکر خبری از این چیزها نیست، در جوکر به پشت صحنه زندگی می‌رویم. مردمی‌ که در قدرت‌مندترین کشور جهان زندگی می‌کنند و همین مردم زیر پای هم‌وطنان قدرت‌مندشان له می‌شوند. مردمی که به قول فرانسس بیکن مثل مورچه‌ها فقط زمین را سیاه می‌کنند.

جوکر ما را به دهلیزهای تنگ و تاریک زندگی یک انسان در حال سقوط می‌برد. جنون جوکر گناه هیچ کسی نیست؛ اما وقتی منافع دولت در انحصار طبقه خاصی قرار می‌گیرد و افراد به نسبت قدرت و ثروت‌شان از گاو دولت شیر می‌دوشد طبیعی است که جایی برای آدم‌های درمانده و از پاافتاده نمی‌ماند.«آن‌ها حتا برای امثال من و تو تره هم خررد نمی‌کند.» این حرف را کارمند دون پایه شفاخانه به او می‌زند.
دو بحران به شکل موازی باهم پیش می‌رود. یکی بحران روانی جوکر و جنون او و دیگری بحران اجتماعی در جامعه‌ است.
بلبشویی که در جامعه حاکم است با ذهن و روان جوکر درهم تنیده است. او به وضعیت جامعه معترض است، بدون اینکه به لفاظی‌های روشنفکرانه متوسل شود، دست به اقدام می‌زند. اقدام از نوع شورش. او نه سیاسی است و نه در پی ایجاد جنبش اجتماعی. خاکستر دفن شده در جنگل است که حالا روشن شده تا همه جنگل را دود کند و به هوا بفرستد. همینطور هم می‌شود او نماد شورشی‌ها می‌شود و الگویی برای تمام آدم‌های زنجیری و عاقل. همه را به انتحار دسته‌جمعی فرا می‌خواند. او اوضاع جامعه را مثل ذهن آشفته خود درهم و برهم می‌خواهد.
در حالی‌ که وجودش به تحلیل رفته است و مصرف داروهای روانی از او یک تکه استخوان ساخته است. هنوز هم برای شهروندان گاتهام جذاب و کاریزماتیک است. کسیکه تصمیم می‌گیرد در میان جمعیت انتحار کند نسبتی نزدیک با جوکر دارد. منتها تفاوت در این است که جوکر به مرور زمان ذره ذره وجودش را از دست می‌دهد و انتحارکننده در ثانیه وجودش را گرد و خاک می‌کند.

عقیده به مقدسات نمی‌تواند، تنها عامل برای خودترقانی یک فرد باشد، بلکه این کار و سازهای جامعه است که فرد را به این سو هدایت می‌کند. فرد پیش از اینکه جامعه را تخریب کند، جامعه او را تخریب کرده است. مثل جوکر، او اول خود قربانی شده است و حالا می‌خواهد از جامعه قربانی بگیرد. «دیگر داروهایم را نمی‌خورم.
احساس می‌کنم وضع‌ام خوب است.» این حرفش که تمام می‌شود چاقو را به چشم دوستش فرو می‌کند. هر چه داستان به جلو می‌رود قهرمان ما سبک‌بال‌تر و خالی‌تر می‌شود. رقص‌های جنون‌آمیز او ترکیبی از معنویت و استیصال است.

رقص رهایی و رها شدن از هرگونه تعلق، رها از قانون جاذبه. آدم که دستش از همه جا کوتاه است، هیچ‌گزینه برای دیده شدن در جامعه ندارد. نه در خانواده محبت و عاطفه دریافت کرده‌اند و نه در اجتماع مورد احترام قرار گرفته است.
او می‌خواهد کمدین معروف باشد، مثل موری فرانکلین. موری کمدین محبوب او است. موری فرانکلین او را در برنامه زنده در آغوش می‌گیرد و تشویق‌اش می‌کند، او برای اولین‌بار طعم توجه و عطوفت را می‌چشد؛ اما موری پدرش نیست که بی‌هدف او را در آغوش محبت خود بگیرد.
او به‌دنبال ترغیب جوکر به برنامه‌های کمدی خود است تا او را بیشتر تحقیر و تمسخر کند. هر جا که به‌عنوان دلقک شغل می‌یابد، خنده‌های هیستریک و روانی سراغش می‌آید. در چهره‌ی او، آنقدر ناامیدی خوابیده است که مردم به‌جای کمدین او را به چشم یک بی‌همه چیز می‌بیند. دیوانه‌کننده است وقتیکه استعدادت تبدیل به نقطه ضعفت می‌شود. با تبعیت از هنجارهای جامعه، وجود مان را به‌عنوان انسان توجیه می‌کنیم و تلاش می‌کنیم که در جامعه مفید باشیم. با رعایت هنجارها از دیگران پاداش دریافت می‌کنیم و در کنار مردم پذیرفته می‌شویم.

این روند اجتماعی‌شدن یک فرد عادی جامعه است. اما وقتی کسی از این دایره بیرون می‌ماند و در خانواده‌های آسیب پذیر، زیر سایه سرکوب و اختناق بزرگ می‌شود، معلوم است که در آینده مارتین لوتر کینگ به بار نمی‌آید. این طیف از مردم طبقه‌شان از همان اول مشخص است؛ جایی در پایین‌ترین سطح جامعه.
زاغه نشین‌ها، کارتن‌خواب‌ها، مخروبه‌نشین‌ها، زیرپل‌ها و سوراخ سنبه‌های شهر، کمپ‌های معتادین (اینجا کمی آبرومندانه است) زندان‌ها، دارالمجانیین، همه کسانی‌که زندگی را در چنین جاهایی سر می‌کنند، قدرت همدلی بیشتری با جوکر دارد. این طبقه از مردم همواره سرکوب می‌شوند، نادیده گرفته می‌شوند، آفت و سربار جامعه پنداشته می‌شوند و دست آخر به حاشیه رانده می‌شوند.
اقلیت یقه‌سفید جامعه برای اکثریت جامعه تصمیم می‌گیرند و از ورای این تصمیمات اکثریت بی‌دفاع در حصارهای قدرت و ثروت یقه‌سفیدها ایزوله می‌شوند.
اکثریت قربانی توزیع ناکارآمد و ناعادله‌ی ثروت و قدرت هیچ منفذی برای بیرون زدن از این حصارها ندارند. شورش و انقلاب اولین و آخرین گزینه برای این طبقه ناراضی است. وقتی جامعه توسط سیستم‌ها و الگوریتم‌ها اداره می‌شود و این سیستم در خدمت یقه‌سفیدان است، معلوم است که کثیری خارج از این سیستم قرار می‌گیرند. معترض و سرخورده است که بازار رهبران فاشیست و عوامگرا را گرم می‌کنند و به خیال ساختن بهشت، جهنم برپا می‌کنند.

شریف شاعی، دانشجوی جامعه‌شناسی دانشگاه بامیان

تازه‌ترین مطالب

مطالب مشابه

بازی دیپلماتیک شگفت‌انگیز ترامپ: گفتگوهای محرمانه ایلان ماسک با نماینده ایران

در یک چرخش غیرمنتظره، دیدار مخفیانه ایلان ماسک با سفیر ایران در سازمان ملل نشان‌دهنده رویکرد غیرمعمول ترامپ...

روسیه و طرح رادیکال: ایجاد «وزارت جنسیت» برای افزایش تولد

روسیه با یک رویکرد رادیکال و بی‌سابقه برای مقابله با بحران جمعیتی خود، در حال بررسی ایجاد «وزارت...

ترامپ و نتانیاهو: متحدان قدیمی در چشم‌انداز جدید و نامطمئن خاورمیانه

سه روز پس از دوران پس از انتخابات دونالد ترامپ، تماس‌های مکرر نخست‌وزیر اسرائیل بنیامین نتانیاهو با رئیس‌جمهور...

بازگشت شکوهمند: ترامپ ریاست‌جمهوری ۲۰۲۴ را دوباره به دست آورد

دونالد ترامپ به آنچه بسیاری غیرممکن می‌پنداشتند دست یافت: بازگشت به ریاست‌جمهوری در یک پیروزی تاریخی و دراماتیک....