- نویسنده: نورمحمد نورنیا
روزگاری پر از مشقت است که بر ما میگذرد. فاصلهی انسان با آرامش، هر روز بیشتر میشود و او شادمانیهایش را به حداقل تقلیل میدهد؛ اما این حداقل آرامش و شادمانی هم بیشتر دستنیافتنی است. یکی از راههای نزدیکشدن به آرامش، تسلی خاطر و خودتوجیهی است. آدم روزگار ما، خودش را با یکی از افسانهها به خواب میزند و لحظهای از واقعیت ناگوار چشم میپوشد؛ واگذاری واقعیت به قضاوت تاریخ است. دل به این خوش میکند که انسانهای بدکردار، هرکاری که دلشان خواست؛ انجام دهند؛ روزی تاریخ قضاوت خواهد کرد و آن روز، درست و نادرست آشکار میشود.
اینباور، همان پیشگویی هگل و مارکس است. هگل میپنداشت: تاریخ دارای روحی است که این روح، اکنون دچار ازخودبیگانگی است؛ اما سرانجام به خودآگاهی خواهد رسید. مارکس به اینباور بود که سوسیالیزم، پایان خوشی برای بشر رقم خواهد زد. چیزی که در باور دینی نیز مییابیم؛ باور به سرانجام حسابصافکن. کارل پوپر در کتاب «فقر تاریخیگری» میگوید: اندیشهی تاریخگرایی از افلاتون تا هگل و مارکس، همواره زیانبخش بوده است؛ چرا که هیچ پیشگویی نمیتواند مردم را از پیامدهای آینده باخبر کند.
تاریخ، پیوسته دروغ میگوید؛ چون مؤرخ راست نمیگوید. مؤرخ، همهی واقعیت را دیده نمیتواند و بخشی از آن را میبیند. مؤرخ، میخواهد آن قسمتهایی را ببیند که بر او تأثیر میگذارد و مؤرخ، واکنش خود را در برابر رخدادها مینگارد و همچنان واقعیات را به شیوهای که دلخواه خودش است، به ما نشان میدهد.
تأریخ، تبارگراست و تبارها تأریخ خودشان را دارند. نویسندهی تأریخ از یک تبار است و چیزهایی را مینویسد که به همان تبار تعلق میگیرد. مانند دوربینداری که به یک گوشه نشسته است و به دور خود حلقهای کشیده است. دوربین خود را میچرخاند و همیشه مواظب این است که کسی در حلقهی او داخل نشود و هرکه در حلقهی او داخل شد، لینز کمرهاش را بر او زووم میکند و روی آن دقیق میشود.
نویسندههای تاریخ، تبارگرایند. هر اتفاقی بر آنها تاثیر نمیگذارد؛ مگر اینکه آن اتفاق به تبار او تعلق بگیرد، بعد رویش تمرکز میکند. ممکن است جوی خون از تبارهای دیگر جاری شود و ممکن است نویسندهی تاریخ از تباری دیگر، متاسف شود؛ اما صادق نیست، دروغ میگوید. اشک تمساح نشان میدهد. چون به نظر پوزیتویستها، ایدیولوژی و آرمان نویسندهی تاریخ، تعلق به تبارش دارد؛ بنا بر این، زیان تبارهای دیگر بر او تاثیر نمیگذارد و روانش را خدشهدار نمیسازد.
تاریخ، واکنش قلمیای است که نویسندهی تاریخ در مخالفت با رخدادها انجام میدهد. مؤرخ از یک زاویه بر واقعیتی دقت میکند که وارد حیطهی او شده و بر او تاثیر گذاشته است و اینجاست که او باید واکنش نشان دهد و واکنش، یگانه هدفی که دارد، این است که مخالفت را نشان دهد و پیشآمده را دفع کند؛ هدفِ بیان واقعیت که ندارد.
تاریخ، عینکی است که رنگ و سایز و استایل آن را نویسندهی تاریخ انتخاب میکند. نویسندهی تاریخ از چیزی متأثر است و باید مخالفت کند و در کنار اینکه مخالفت میکند؛ خود را نیز توجیه و تبرئه باید بکند تا حقبهجانب نمایان شود؛ بنا بر این، کوشش میکند که چشم خود را و نوعِ نگاه خود را به جای چشم دیگران بگذارد تا واقعیتی را که او میخواهد، دیگران ببینند.
فرض کنیم که نویسندهی تاریخ، هیچکدام از موارد بالا را انجام نداد؛ یعنی: زاویهی دید دیگران را هم در نظر گرفت، تبارگرایی هم نکرد، واکنشی هم عمل نکرد، قضاوت و حساسیت شخصی خود را در نگارش واقعیت دخالت نداد؛ باز چیزی که خیلی مهم است و نشان میدهد که تاریخ برای خودِ تاریخنویس و برای کسی که خودش را با قضاوت تاریخ در آینده دلشاد میکند؛ هیچ فایدهای ندارد، این است که تاریخ، برای آینده است و ـبه گفتهی پوپرـ آینده را نیز پیشبینی درست کرده نمیتواند؛ اما ما آینده نیستیم، ما «حال» استیم؛ حالی که در حرکت پیوستهی ازدسترفتن، جریان دارد. تاریخ، هرچیزی که میخواهد بنویسد؛ اما من، نگران زندهگی ذلتبار استم.