نیم‌نگاه دانشجویان دانشگاه بامیان به رشته‌ی جامعه‌شناسی

برای چندمین بار است که از دانشگاه می‌نویسم. اما این‌بار قضیه فرق می‌کند. در پهلوی نوشتن از تجربیات خودم، پای صحبت دو تن از دانشجویان جامعه‌شناسی دانشگاه بامیان نشستم: رحمت‌الله رهیاب و حبیب‌الله فروتن. آن‌ها از چند و چونِ بودن در دانشگاه و حواشی آن برایم قصه کردند. این گفت‌وگو بیشتر پیرامون جامعه‌شناسی به‌عنوان رشته‌ی علمی آن‌هم در قلمرو دانشگاه بامیان تکیه دارد. کوشش بر آن است تا گوشه‌ای از وضع موجود در مورد رشته‌ی جامعه‌شناسی در دانشگاه بامیان بیان شود. در تدوین این نوشتار سعی بر این بوده است که علاوه بر گفت‌وگو، تحلیل و تجزیه نیز بر آن افزوده شود.

از حاشیه‌های پررنگ بودن در دانشگاه برای من این است که هنوز بر سر نام‌گذاری این نهاد تحصیلی جنجال بی‌پایانی جریان دارد. از اوضاع جاری چنین برداشت می‌شود که این مساله به این زودی‌ها حل شدنی نیست. خودم اغلب میان استفاده از واژه پوهنتون و دانشگاه دو دل می‌شوم. این وضعیت باعث می‌شود که در استفاده از واژه‌ی دانشگاه، کمی وسواس و بی‌رغبتی از خود نشان دهم. در کشورهایی که ساختار سیاسی ضعیف و اجتماع آسیب‌پذیر وجود دارد، هر پدیده می‌تواند به دو دسته‌گی و افتراق بیانجامد. جامعه در این نوع کشورها استعداد و ظرفیت زیادی به دو پاره شدن دارد. هر مساله‌ای که بتواند دو دسته‌گی ایجاد کند، خیلی زود فراگیر می‌شود. تداوم کشمکش بر سر نام دانشگاه، نوعی این مطلب را تداعی می‌کند که کارکرد اصلی نهادهای تحصیلی به حاشیه رانده شده است. به‌جای این‌که بحث بر سر امکانات و کیفیت دانشگاه‌ها باشد، کشمکش بر سر«نام» جریان دارد. این مطلب، بسیار کلان و برجسته است. مسایل خرد و ریز مانند گفتن از تجربیات خود و رشته‌ای که در آن تحصیل می‌کنیم را در خود پنهان می‌کند. مسایل کلان همواره جزییات خرد و ریز را پس می‌زند.

چه اهمیت دارد که سه آدم از تجربیات خود قصه کنند؟ وقتی شما جبهه‌گیری نمی‌کنید و جهت‌دار حرف نمی‌زنید کسی کاری به کار شما ندارد. در واقع، شما حکم منفعل بودن خود را امضا می‌کنید. مگر می‌شود میان این همه هیاهو کسی به حرف شما گوش دهد؟ برای کسی‌که جامعه‌شناسی خوانده است این مسایل همواره «بیخ گوش» او «وز وز» می‌کند. جامعه‌شناسی با همین مثل‌های زنده سر و کار دارد. کسی که جامعه‌شناسی می‌خواند، چگونه می‌تواند این همه مسایل را هضم کند؟ پرسش این سوال ضروری‌ست که چگونه میان پدیده‌های سخت و صعب زندگی و متن‌های خشک و جامد جامعه‌شناسی ارتباط برقرار کرد؟ باید سر از کتاب‌های جامعه‌شناسی برداشت و پدیده‌های واقعی در جامعه‌ی خود را مشاهده کرد. چگونه دغدغه‌های زندگی من در جامعه‌شناسی سرازیر می‌شود و چگونه می‌شود زندگی خود را در آیینه‌ی جامعه‌شناسی دید؟ حبیب‌الله فروتن، دانشجوی جامعه‌شناسی دانشگاه بامیان در این گفت‌وگو به من گفت که باور او نسبت به جامعه‌شناسی با گذشت زمان دچار نوسانات و تغییراتی شده است. او حرف‌اش را به این مثال مستند می‌کند که جامعه شناسی در نظرش دیگر آن چیزی نیست که در سمستر اول دانشجویی به آن باور داشته است: «من با این تصور که جامعه‌شناسی سکویی برای پریدن به درون اجتماع و جامعه است، جامعه‌شناسی را انتخاب کردم. در اوایل، محیط دانشگاه برایم ناآشنا بود. بعدها با چهره‌های جدید و آدم‌های متفاوت آشنا شدم. از بحث‌های داخل صنف بیشتر لذت می‌بردم تا خواندن متن کتاب‌های درسی. فکر می‌کنم حتمی نیست که تمام درس‌ها با مزه باشد. تنبلی ما باعث می‌شود که دنبال چیزهای بامزه و سرگرم کننده برویم. فکر می‌کردم که جامعه‌شناسی یعنی ارایه‌ی راه‌حل‌های کلان در مورد پدیده‌های جهانی. گذشت زمان تصور من را از جامعه‌شناسی کاملاً تغییر داد. بعدها فهمیدم که جامعه‌شناسی صرف نظریه و داده است و کاری به پیامد وقایع ندارد. جامعه‌شناسی دنبال قباحت‌نمایی و قباحت‌زدایی از پدیده‌ها نیست. جامعه‌شناسی قضاوت نمی‌کند.» به گفته او، همین‌ها باعث شد که او در قضاوت‌اش نسبت به جامعه‌شناسی تجدید نظر کند. او اذعان می‌کند که اکنون در معرض انتخاب‌های دیگری قرار گرفته است. به گزینه‌هایی مثل فلسفه و ادبیات فکر می‌کند. در کنار این‌ها، او نمی‌تواند به شعر و عرفان فکر نکند. برای او سوال‌هایی ایجاد شده است که پاسخ آن را در جامعه‌شناسی نمی‌داند.

رحمت‌الله رهیاب، دانشجوی دیگر جامعه‌شناسی دانشگاه بامیان است که با او گفت‌وگو کرده‌ام. او قصه‌ی متفاوت‌تری از جامعه‌شناسی دارد. او نمی‌تواند به ساده‌گی از کنار جامعه‌شناسی رد شود و معتقد است که معنامندی جامعه‌شناسی بیشتر به سبک زندگی و گذشته‌ی زیستی فردی او مرتبط است: «من فکر می‌کنم رشته‌ی تحصیلی ما تمام زندگی ما را تحت پوشش قرار می‌دهد. رشته تحصیلی ما گرایشات و علایق ما را روشن می‌کند. این‌که بعدها در چه محیطی کار می‌کنیم و با کدام تیپی از آدم‌ها بر می‌خوریم، همه بستگی به رشته‌ی تحصیلی ما دارد. خودم در مکتب علاقه‌مند ساینس و ریاضیات بودم. صنف یازده بودم که سوال‌های بزرگی برایم خلق شد. این در حالی بود که گرایش به مضامین ساینسی را حفظ کرده بودم. با نمرات خوبی که در مکتب می گرفتم، رشته‌ی انجنیری را مناسب خود می‌دیدم. در همین گیر و دار بودم که وارد حوزه‌ی علمیه شدم. دو سال در مدرسه برایم زمانی زیادی بود. تاثیری زیادی روی من گذاشت. فضا و احوالات مدرسه، سخنرانی‌های طلاب، آشنایی مقدماتی با فقه و احکام، منبر رفتن و خواندن روضه را می‌توانم برای شما برجسته کنم. چیزی که مرا به کلی تغییر داد، باز شدن کتابخانه‌ی حوزه علمیه بود. در کتابخانه، با استدلال و منطق آشنا شدم. در پهلوی خواندن کتاب‌های روضه، کتاب‌های دکتر علی شریعتی را می‌خواندم. کتاب‌های شریعتی مرا دگرگون کرد. سوال‌هایی برایم ایجاد شد. سوال‌های بنیادی از خودم، از جامعه و خواندن روضه. این وضعیت باعث شد در مورد جریانات روز دیدگاه انتقادی پیدا کنم. نسبت به حوزه و روحانیت، سوال‌هایی برایم خلق شد. این‌که نمی‌شود در شناخت جهان تنها به یک منبع و مرجع استناد کرد. دیدگاه انتقادی‌ام به من اجازه پر و بال زدن در حوزه را نمی‌داد. جایم تنگ بود. از طرف دیگر امتحان کانکور را پیش رو داشتم. باید رشته‌ای را انتخاب می‌کردم. حالا دیگر انجینری جذاب نمی‌نمود. فکر می‌کردم به جای مطالعه سطح و ستون، آدم‌ها را مطالعه کنم. به‌جای درگیر شدن با قضایای هندسی، با آدم‌ها درگیر شوم. ابزار کارم باید انسان ها باشد نه ابزار و مصالح. درک و معنای زندگی برایم اعجاب‌انگیز می‌نمود. تمامی این‌ها مرا به سمت چیزی می‌کشید. آن چیز همان جامعه‌شناسی بود. در حلقه‌ی دوستانم بود که جامعه‌شناسی را شورانگیز، انقلابی، تازه و جدید یافتم. فکر می‌کردم جامعه‌شناسی افراد را وادار به تغییر و حرکت می‌کند. اصل زندگی همین شور و حرکت است. جامعه‌شناسی نهادها را به‌چالش می‌کشد. همین‌طور فکرهای کلان و آرمانی داشتم. به مدینه فاضله باور داشتم. دنبال تغییرات بزرگ و انقلابی بودم. فکر می‌کردم جامعه‌شناسی، نسخه‌ای می‌پیچد که تمام دردهای انسان را دوا می‌کند. بعد از سه سال تحصیل، تمام این باورهای قالبی، مثل کوهی از یخ پیش چشمانم آب شد. دیگر نه به مدینه فاضله باور دارم و نه به تغییرات بزرگ. حال به‌دنبال تغییرات فردی هستم، این‌که به‌جای تغییر یک جامعه باید از فرد شروع کرد. حرف زدن از جامعه، کلی به نظر می‌رسد. باید از فرد حرف زد.»رحمت‌الله رهیاب نسبت به وضعیت تدریس جامعه‌شناسی در دانشگاه بامیان معترض است. شاکی بودن او از وضعیت تدریس برایم تا جایی قابل درک و تامل است. جامعه‌شناسی حوزه‌ی گسترده و پر دامنه است. با این وضعیت اما امکانی برای انتقاد صریح وجود ندارد. نزاکت‌های دست و پاگیر میان استاد و محصل مانعی برای انتقاد می‌شود. او اذعان می‌کند: «استاد بحث جامعه‌شناسی را شرح می‌دهد در حالی‌که خودش درون بحث نیست. جامعه شناس را نمی‌توان از جامعه‌شناسی جدا کرد، همان‌طور که فیلسوف را نمی‌توان از فلسفه جدا کرد.»

در دامنه‌ی گفت‌وگو، این سوال را مطرح کردم که منابع مطالعاتی جامعه‌شناسی در افغانستان به چه میزانی تناسب با وضع موجود افغانستان دارد؟ چگونه می‌توان وضع موجود را به کمک ابزارهای جامعه‌شناسی تبین کرد؟ در پرسش به این پاسخ، حبیب‌الله فروتن گفت: «آن‌چه که در کتاب‌های جامعه‌شناسی می‌خوانیم، هیچ تناسبی با وضع موجود جامعه ندارد. کتاب‌های جامعه‌شناسی اکثراً گویای احوال جوامع صنعتی و پیشرفته است. دغدغه و مسایل ما متفاوت از دغدغه و مسایل کشورهای صنعتی است.» به باور او، جامعه‌شناسی باید بومی شود و مطالعات موردی صورت گیرد. از این نظر، نظریه‌های جامعه‌شناسی وضعیت ما را هم‌پوشانی نمی‌کند. به همین دلیل است که ما با کمبود مثال در جامعه‌ی خود روبه‌ر هستیم. رحمت الله رهیاب به‌گونه‌ی دیگر فکر می‌کند. به نظر او، می‌شود از ورای نظریه‌های جامعه‌شناسی مشکلات جامعه افغانستان را تبین کرد. برای او، جامعه‌شناسی بینش جدید نسبت به زنان در جامعه به خلق کرده است. «این مضمون بینش من را نسبت به زنان تغییر داد. این مضمون باورهایی را که از مدرسه در مورد زنان با خود آورده بودم، تغییر داد. این مساله را به من فهماند که باورهای سنتی به زن بیشتر ریشه فرهنگی و تربیتی دارد. زن نه ناقص العقل است و نه جنس مخالف. زن فقط جنس متفاوت از مرد است. در جامعه‌شناسی زنان بود که من نسبت به مسایل زنان آگاه شدم و این آگاهی باور من را نسبت به زنان تغییر داد.»

نویسنده: شریف شاعی، دانشجوی رشته جامعه‌شناسی دانشگاه بامیان